شهیــد پــرویــز خــلردی

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهیــد پــرویــز خــلردی

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهیــد پــرویــز خــلردی

آنچه ملاحضه می فرمائید در مورد شهید والا مقام پــرویــز خــلردی از شهدای دانش آموز شهرستان ساری می باشد که به همت اعضای جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران پژوهش و ارائه شده است . انشاءالله مورد قبول قرار گیرد.
نام پدر : علیرضا
تاریخ تولد : 1344/06/09
تاریخ شهادت : 1360/11/10
محل تولد : ساری
گلزار ملا مجدالدین ساری
نحوه شهادت : اصابت ترکش به بدن
محل شهادت : چزابه
منتظر نظرات و پیشنهادات و اطلاعات شما هستیم.

بايگاني

آخرين مطالب

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

صادقعلی رنجبر

خاطرات من با بسیجی شهید پرویز خلردی

بسیجی شهید پرویز خلردی

یکی از شهدایی که غالب اوقات ذهنم را به خود مشغول می کند

 

 و من قرابت زیادی با ایشان احساس می کنم،بدون تردید همین

 

 نوجوان بسیجی یعنی شهید پرویز خلردی است.

 

زمانی که من سال چهارم دبیرستان و مسئول انجمن اسلامی

 

 دبیرستان بودم،متوجه نوجوانی درکنار خود شدم که بدون هیچ

 

 شناخت قبلی، به شدت نسبت به بنده اظهار صمیمیت و ابراز آشنایی میکند!گرایش عاطفی ایشان توجهم را

 

 مدام جلب میکرد،اما به رویم نمی آوردم و زمان را پشت سر می گذاشتیم تا اینکه بالاخره خود او زبان گشود

 

و جاده را برای دوستی دوجانبه تر هموار کرد.

 

ایشان ضمن بیان زندگی نامه  و مشکلات زندگی خصوصی خویش،شرحی کامل از ارادت و اعتقادات راسخ خود

 

 به اسلام و انقلاب اسلامی ارائه کرده و متذکرشدکه برای فعالیت در انجمن اسلامی بسیار علاقه مند است

 

 و حتی برای فعالیتهای انقلابی برون مدرسه ای هم شدیداً اظهار آمادگی می کرد.

 

خلاصه زمانی نگذشته بودکه دیدم مهراین نوجوان سال اول دبیرستان بدجوری تو دلم نشسته و عدم حضور

 

 احتمالی اش را سریعاً حس می کردم.

 

همیشه کنارم بود و در آن سال حتی در فعالیتهای پر خطر نیز مرا رها نمی کرد و مثل برادر کوچکترم به من

 

 احساس وابستگی عاطفی وآرمانی می کرد و رفته رفته این وابستگی دوسویه شد و من هم همیشه

 

خواهان حضورش در کنار خودم بودم.

 

تا اینکه روزی با من تماس گرفت و گفت که قصد عزیمت به جبهه را دارد!من کمی مخالفت کردم و گفتم تو

 

 نه سن مناسبی داری و نه قد بلند ودرشت جثه ای! وبهتر است کمی صبر کنی و سال بعد به جبهه اعزام

 

شوی که متوجه شدم با همه ارادتی که دارد،تصمیمش را گرفته و این تصمیم، برگشت پذیر هم نمی باشد!

 

روز اعزام به محل اعزامش که آن زمان از مرکز بسیج ساری واقع در خیابان جنب هنرستان شهید خیری مقدم

 

 انجام می گرفت،رفته ومتوجه شدم که تنها بدرقه کننده اش مادرش بوده که عزیزش را چون بچه پرنده ای ناز،

 

در آغوش گرفته ونوازشش می کند وپیوسته او را سفارش کرده و روحیه می دهد!

 

آقا پرویز با دیدن من که کاملاً برایش غیر منتظره بوده،جهش کرد و اشک شوق ریخت و مرا به مادرش معرفی

 

 کرد و در این فرصت،عبارتهای گرم و صمیمانه ای را بکار می گرفت تا مادرش متوجه اوج صمیمیت ما بشود.

 

مدتی کنارش بودم، اما چون دیدم مانع از ارتباط عاطفی و مادر و پسر در سخت ترین خداحافظی  شده ام،

 

 با آقا پرویزخداحافظی کرده و او را به خدای بزرگ سپردم.

 

او رفت و پس از مدت کوتاهی خبر شهادتش آمد و من برایش بسیار گریستم و از آن تاریخ تاکنون نیز،هر وقت

 

 نام شهیدی را می شنوم بی استثناء به یاد ایشان می افتم و هرگز نمی توانم نگاه نافذ وچهره مهربانش را

 

با تمام معصومیتی که داشت، فراموش کنم و همیشه اورا با همان تبسم ملیح٫ در برابر چشمانم نظاره میکنم.

 

یاد و نام و مرامش همیشه گرامی و جاویدان باد.

میثم میثم
۳۰ آذر ۹۴ ، ۱۱:۱۵ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر