جهت مشاهده و دریافت صفحات روی آنها کلیک نمائید ...
بسم الله الرحمان الرحیم
زندگی نامه شهید پرویز(ایرج) خلردی:
شهید پرویز خلردی در سال 1343 در قریه خلرد بخش دودانگه متولد شد.دوران کودکی خود را در قریه(خلرد)سپری کرد تا این که در سن هفت سالگی در همان قریه وارد مدرسه شد و دوران ابتدایی را با موفقیت به پایان رسانید و سپس از آن همراه با خانواده خود به شهرستان ساری تغییر سکونت داد و وارد مدرسه راهنمایی آموزگار شد و دوران راهنمایی را با موفقیت گذراند. او در حین تحصیل با مسایل که در جامعه وجود داشت آشنا شد. از آنجایی که خود در زندگی از طبقه ی زحمت کشی بود با مشکلاتی زیادی روبرو می شد.اختلاف طبقاتی که در جامعه ی منفور پهلوی بر ملت ایران حکومت می کرد، او را برای مبارزه با نیرنگ های امپریالیسم آمریکا و ایادی داخلی اش به فکر کردن وا می داشت. خلاصه 22 بهمن 57، انقلاب اسلامی ایران به رهبری قاعد بزرگ امام خمینی(ره) راه مبارزه با استکبار جهانی را برای جوانان ایرانی گشود.اوهم که مشتاق مبارزه علیه شیطان بزرگ بود به پیروی از خط امام بر سیل مبارزان پیوست و انقلاب اسلامی به همت امت شهید پرور ایران به رهبری امام خمینی(ره) به پیروزی رسید. او در سال 59-58 وارد دبیرستان 17 شهریور در رشته ی علوم تجربی مشغول به ادامه تحصیل شد. از آنجایی که مشتاقانه همراه با انقلاب اسلامی ایران بود و خود را پیرو خط امام و حامی مستضعفان می دانست در بسیج گروه مقاومت میدان شهدای ساری ثبت نام نمود و 30/10/60 از طرف بسیج گروه مقاومت ساری به جبهه اهواز اعزام شد تا پوزه امپریالیسم آمریکا و نماینده او صدام و صدامیان کافر را به خاک و خون کشاند و این کافران از خدا بی خبر را از سرزمین مقدس ایران براند که در جبهه تنگ چزابه به درجه شهادت نایل آمد و به لقاء الله پیوست از خوصیات بارز این شهید او فردی بود مؤمن به انقلاب اسلامی و با تقوا و همیشه به یاد پروردگار یکتا و مستمندان بود. او همیشه خود را حامی مستضعفان می دانست و گفته خود را با خون به اثبات رسانید.
"روحش شاد و راهش مستدام"
بسم رب الشهدا و الصد یقین
وصیت نامه شهید پرویز (ایرج) خلردی:
مپندارید آنها که رفته اند مرده اند، بلکه آنها زنده هستند و نزد خدا روزی می خورند.
خدایا اول پاکم کن، بعد خاکم کن.
با درود بر رهبر انقلاب رهبری که سخن او تکان دهنده و خشم او طوفننده است.به خدا در این انقلاب هایی که در جهان انجام گرفت ،هیچ رهبری مثل امام خمینی (ره) نبود.من از طریق رهبری او عاشق اسلام شدم و خدا را به یکتایی پرستش می کنم.هر چند بنده لیاقت دیدن او را ندارم اما به خدا من عاشق امام هستم.
سفارش می کنم، نکند روزی به امام من و ملت ایران را لعن کنید.به خدا روح من از شما ناراحت و شما را نفرین می کنم.
اگر من شهید شدم جسد من را در ساری دفن کنید.چون نمی خواهم مرده من شما را اذیت کند و به ده ببرید.از خدا بخواهید که من را مورد قبول خود قرار دهد. والسلام
مرگ بر آمریکا و شوروی
و
مرگ بر منافقین با آرم مجاهدین
صادقعلی رنجبر
خاطرات من با بسیجی شهید پرویز خلردی
بسیجی شهید پرویز خلردی
یکی از شهدایی که غالب اوقات ذهنم را به خود مشغول می کند
و من قرابت زیادی با ایشان احساس می کنم،بدون تردید همین
نوجوان بسیجی یعنی شهید پرویز خلردی است.
زمانی که من سال چهارم دبیرستان و مسئول انجمن اسلامی
دبیرستان بودم،متوجه نوجوانی درکنار خود شدم که بدون هیچ
شناخت قبلی، به شدت نسبت به بنده اظهار صمیمیت و ابراز آشنایی میکند!گرایش عاطفی ایشان توجهم را
مدام جلب میکرد،اما به رویم نمی آوردم و زمان را پشت سر می گذاشتیم تا اینکه بالاخره خود او زبان گشود
و جاده را برای دوستی دوجانبه تر هموار کرد.
ایشان ضمن بیان زندگی نامه و مشکلات زندگی خصوصی خویش،شرحی کامل از ارادت و اعتقادات راسخ خود
به اسلام و انقلاب اسلامی ارائه کرده و متذکرشدکه برای فعالیت در انجمن اسلامی بسیار علاقه مند است
و حتی برای فعالیتهای انقلابی برون مدرسه ای هم شدیداً اظهار آمادگی می کرد.
خلاصه زمانی نگذشته بودکه دیدم مهراین نوجوان سال اول دبیرستان بدجوری تو دلم نشسته و عدم حضور
احتمالی اش را سریعاً حس می کردم.
همیشه کنارم بود و در آن سال حتی در فعالیتهای پر خطر نیز مرا رها نمی کرد و مثل برادر کوچکترم به من
احساس وابستگی عاطفی وآرمانی می کرد و رفته رفته این وابستگی دوسویه شد و من هم همیشه
خواهان حضورش در کنار خودم بودم.
تا اینکه روزی با من تماس گرفت و گفت که قصد عزیمت به جبهه را دارد!من کمی مخالفت کردم و گفتم تو
نه سن مناسبی داری و نه قد بلند ودرشت جثه ای! وبهتر است کمی صبر کنی و سال بعد به جبهه اعزام
شوی که متوجه شدم با همه ارادتی که دارد،تصمیمش را گرفته و این تصمیم، برگشت پذیر هم نمی باشد!
روز اعزام به محل اعزامش که آن زمان از مرکز بسیج ساری واقع در خیابان جنب هنرستان شهید خیری مقدم
انجام می گرفت،رفته ومتوجه شدم که تنها بدرقه کننده اش مادرش بوده که عزیزش را چون بچه پرنده ای ناز،
در آغوش گرفته ونوازشش می کند وپیوسته او را سفارش کرده و روحیه می دهد!
آقا پرویز با دیدن من که کاملاً برایش غیر منتظره بوده،جهش کرد و اشک شوق ریخت و مرا به مادرش معرفی
کرد و در این فرصت،عبارتهای گرم و صمیمانه ای را بکار می گرفت تا مادرش متوجه اوج صمیمیت ما بشود.
مدتی کنارش بودم، اما چون دیدم مانع از ارتباط عاطفی و مادر و پسر در سخت ترین خداحافظی شده ام،
با آقا پرویزخداحافظی کرده و او را به خدای بزرگ سپردم.
او رفت و پس از مدت کوتاهی خبر شهادتش آمد و من برایش بسیار گریستم و از آن تاریخ تاکنون نیز،هر وقت
نام شهیدی را می شنوم بی استثناء به یاد ایشان می افتم و هرگز نمی توانم نگاه نافذ وچهره مهربانش را
با تمام معصومیتی که داشت، فراموش کنم و همیشه اورا با همان تبسم ملیح٫ در برابر چشمانم نظاره میکنم.
یاد و نام و مرامش همیشه گرامی و جاویدان باد.